علی سان من

ساخت وبلاگ
هفته پیش وقتی داشتم کتابهاشو طبق عادت نگاه میکردم ببینم تو مدرسه چیکار کردن  این برگه رو دیدم .یه لحظه واقعا حالم بد شد. با وجود اینکه همیشه علی سان به من املا میگفت و غلط هامو اصلاح میکرد. ولی از دیدن این املاء حسابی جا خوردم. بعد با خودم گفتم خود بچه س حالا نیاز به تلاش بیشتر هم گرفته اشکالی نداره.رفتم پیشش و. علی سان شروع کرد به نوشتن مشق. بعد یه لحظه یادش افتاد ماماننننننننننننبله.باورت نمیشه خانم یه عالمه غلط داشت. منم بهش نیاز به تلاش بیشتر دادم.یه لحظه تازه یادم افتاد. که این املای خانومه. مادر باهوش روز جمعه مامان و بابام بابام خونه نبودن و علی سان نگران بود ظهر برسه کی میخواد درو براش باز کنه. عصری دعوت شد خونه دوستش مانی . مانی هم کسالت داشت و حوصله ش سر رفته بود. وقتی مادر مانی زنگ زده بود به معلمشون بگه مانی نمی خواد شنبه بیاد کلی اصرار کرده بود خاله بگو علی سانم نمیخواد بیاد.خلاصه روز شنبه دیدم اصلا دوست نداره بره مدرسه چون بهترین دوستش مانی نیست منم مرخصی گرفتم و نرفتم علی سانم موند پیشم. زنگ زدیم مانی و خاله هم اومدن خونه ما. خلاصه حسابی به همه مون خوش گذشت. یه بارم رفته علی سان من ...
ما را در سایت علی سان من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4alisanman7 بازدید : 397 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 14:53

بسم الله الرحمن الرحیم

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ

اتاق

[موضوع : ]

علی سان من ...
ما را در سایت علی سان من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4alisanman7 بازدید : 378 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 14:53